جدول جو
جدول جو

معنی هماهنگ کردن - جستجوی لغت در جدول جو

هماهنگ کردن
تنسيقٌ
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به عربی
هماهنگ کردن
Coordinate
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هماهنگ کردن
coordonner
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هماهنگ کردن
координировать
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به روسی
هماهنگ کردن
协调
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به چینی
هماهنگ کردن
coordinar
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
هماهنگ کردن
koordynować
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
هماهنگ کردن
مربوط کرنا
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به اردو
هماهنگ کردن
ประสานงาน
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
هماهنگ کردن
mengoordinasikan
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
هماهنگ کردن
לתאם
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به عبری
هماهنگ کردن
調整する
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
هماهنگ کردن
kuratibu
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
هماهنگ کردن
координувати
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
هماهنگ کردن
조정하다
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
هماهنگ کردن
coordenar
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
هماهنگ کردن
সমন্বয় করা
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
هماهنگ کردن
समन्वय करना
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به هندی
هماهنگ کردن
coordinare
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
هماهنگ کردن
koordinieren
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
هماهنگ کردن
coördineren
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
هماهنگ کردن
koordine etmek
تصویری از هماهنگ کردن
تصویر هماهنگ کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دو لنگه بار را هم سنگ و هم وزن یکدیگر قرار دادن عدیل ساختن: قاسم صباحت و ملاحت حسن او را با یوسف هم تنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
توافق کردن و تناسب داشتن چند صدای مختلف باهم، متحد شدن توافق کردن، برابری کردن درامری: ور گمان گاو تازی داری اینک حاضرم گر نمی تازی بمیدانم هماهنگی مکن، (عرفی)
فرهنگ لغت هوشیار